خنده زياد
صبح زنگ زدم بهش گفتم خوابه چي ديدي؟ هميشه ميگه خوابه تو رو. ولي امروز گفت: خوابه شكلات، آبنبات بعد از ظهر هم كلي با هم بازي كرديم . بعد از افطار بابايي خيلي بازي كرد و داشتند با روبات بازي مي كردند و روبات داشت مي رفت فضا. انقدر خنديد كه خودشو خيس كرد. بابايي مي خواست بوسش كنه. گفت: نه جيشي مي شي. مامان فدات بشم الهي. شب هم رفتيم هايپر و شلوغي اونجا و شلوغي باربدي آقا. ...
نویسنده :
لعيا خاني
23:59